میم مثل مادر
از طلوع سپیده دلم گرفته و تنگ است... اشک این مهمان همیشگی چشمانم دیگر کم اورده... بغض به دنبال بهانه نمی گردد...چندیست در راه گلویم خانه کرده... نفسم در سینه حبس می شود وقتی به یاد تو می نشینم... خوش حال باش... دیگر تنها نیستم... شب و اشک و بغض و دل تنگ همراهان همیشگیم شده اند... خوش حال باش...من تنها نیستم...
چه شب تلخ و درد اوریست ... امشب ...
نوشته شده در جمعه ۱۳۹۰/۱۰/۰۲ساعت
توسط قاصدک من|
آخرين مطالب
| Design By : Pars Skin |

